این شعر تقدیم به همه ی خسته ها این شعرو همه دوستام دوست داشتن
امید وارم بخونیدش ولذت ببرید
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
حاجی فیروز نشسته بود
صورتش سیاه بود و لباس قرمز به تنش
غمی بزرگ نشسته بود روی تنش
اه و ناله ای سوزناک رو لبش
می گفت و غصه میخورد
از شهر زنجیرا میگفت
می خوندو غصه میخورد
از شهر اهنی می گفت
ناله میکرد غصه می خورد
از شهر بی وفا میگفت
مردم دورش که جمع شدند
غم گین شدند قرمز شدند
همه گریه می کردند
ناله های سوزناک میکردند
قطره قطره اشکاشون دریاشد
قطره قطره دریاشون طوفان شد
اهشون رعد شد
نالشون برق شد
گلوله ی برفی بودند
تبدیل به ادم برفی شدند
کمکمک همشون بارون شدند
بدی ها رو شستند و فنا شدند
حاجی فیروز موند واهش
حاجی فیروز موند و صورت سیاهش
قشنگه واقها دنیا ی ما همین جوریه
مرو ای دوست، مرو...
کارتون عالیه، کاملاً مشخصه که از دلتون بر می آد...
ممنون
مامان می خوام گریه کن این چند روزه حالم گرفته
سلام خوب هستی....تشکر از اینکه به وبم سر زدی مطالب وب شما خیلی زیباست موفق باشید
سلام زیبا بود ...

کاش اونی که می خواد بیاد و همه خوبی ها رو بیاره و بدی ها رو ببره و ما رو شاد کنه ،زودتر بیاد.
سلام
لطفا به همه ی نظر ها پاسخ دهید
تو باید 18 رو داشته باشی
سلام دوست عزیز
من منظور شما رو نفهمیدم
اما از حضور شما در وبلاگ کوچکم خشنود شدم
سلام دوست خوبم؛
از حضورت در وبلاگم سپاسگزارم.
شعر قشنگی بود.
راستی عیدت مبارک.
شادباشید
سلام دوست خوب؛
صبح شنبه است، اومدم سلامی بکنم با آروزی یک هفته پر از شادی
منم همین طور